جستجوی این وبلاگ

۲۹.۶.۹۰

باز هم بی خبری، ممنوع الملاقاتی و احکام ناعادلانه و سنگین




بخشی از خاطرات بهزاد نبوی؛ روزی ده ساعت در سلول پیاده روی می کردم/ مقاومت کف پا برای شلاق بالا می رفت


چکیده :روزانه ۲۲ کیلومتر پیاده‌روی می‌کردم. یعنی طول و عرض سلول را راه می‌رفتم. در سلول به صورت (L) راهپیمایی می‌کردم. در روز پنج هزار بار طول و عرض سلول را طی می‌کردم. من خیلی سریع راه می‌رفتم و برای اینکه سرم گیج نرود، در انتهای یک مسیر، در جهت عقربه‌های ساعت می‌چرخیدم و در انتهای دیگر برخلاف عقربه‌های ساعت دور می‌زدم... درضمن پابرهنه راهپیمایی می‌کردم، خاصیتش هم این بود که کف پا پینه می‌بست و اگر بعدا میخواستند شلاق بزنند، مقاومت کف پا بیشتر می‌شد....


ماه نامه «نسیم بیداری» در شماره شهریورماه خود بخش هایی از خاطرات بهزاد نبوی، سخنگوی دولت شهید رجایی را منتشر کرده است:
*من متولد ۱۳۲۱ در تهران هستم. پدرم اهل سبزوار و مادرم تبریزی است. هر دو برای ادامه تحصیل به تهران آمده و در این‌جا باهم آشنا شده و ازدواج کردند. نسب پدری من به مرحوم حاج ملاهادی سبزواری می‌رسد… ولی در عین حال پدر بنده متخلق به خصوصیات وخلقیات پدر وجدش نبوده و با آن‌ها از نظر فکری و عقیدتی تشابهی نداشت. از نظر خانواده مادری نیز پدربزرگم در زمره روشنفکران فعال در انقلاب مشروطیت به شمار می‌‌رفت. او در حزب «اجتماعیون و عامیون»، که بعد از انقلاب مشروطیت به وجود آمد، عضویت داشت.
*مادرم نیز یک خانم تحصیل‌کرده و مدرس دانشگاه بود و به دلیل اختلافاتی که با پدرم داشتند، در زمان طفولیت بنده، از هم جدا شدند. تا آن‌جایی که به خاطر دارم مادرم به طور مداوم ومستمر کارکرده و تا مدت‌ها تامین معاش دایی‌ها، خاله‌ها و پدربزرگم را برعهده داشت. من تقریبا تمام کودکیم را با پدربزرگم گذارندم و در حقیقت روحیاتم در خانه او شکل گرفت…
*پدربزرگم از سال۱۳۱۵ تا شهریور۱۳۲۰ در زندان رضاشاه گرفتار بود. در آن زمان یک گروه ۱۰۲ نفری- به دنبال گروه ۵۳ نفره تقی ارانی- دستگیر شدند، که پدربزرگم نیز در شمار آنان بود. رژیم رضاشاه به پدربزرگم اتهام زده بود که با گروه «۵۳ نفر» همکاری داشته است. ولی وی همیشه این اتهام را تکذیب کرده و حتی نسبت به خصوصیات فردی و فکری بسیاری از اعضای آن گروه و رفتارشان در زندان انتقاد داشت. واقعیت ماجرای دستگیری آن مرحوم این بود که تحصیلات عالیه خود را قبل و بعد از انقلاب اکتبر روسیه در آن کشور به پایان رسانده بود و به همین دلیل به زبان روسی مسلط بود. به همین دلیل، در دوران رضاخان در یک شرکت پنبه و نئوپان روسی به عنوان مترجم مشغول کار شد. ایشان می‌گفت: «سرپاس مختاری رئیس شهربانی رضاشاه چندبار پیغام داده بود که تو باید برای ما جاسوسی کنی و من گفتم: جاسوسی نمی‌کنم و چون جاسوسی نکردم برایم پرونده-سازی کرده و دستگیرم کردند.»
* به یاد دارم در روز ۲۹ تیرماه ۳۱، با یکی از دایی‌هایم در تظاهرات بر ضد قوام و به نفع مرحوم مصدق شرکت کردم. در میدان مخبر‌الدوله-چهارراه استقلال کنونی- تظاهرات بود. حدود دویست متر بالا‌تر، سربازان مسلح حکومت نظامی، خیابان را بسته بودند و به طرف مردم تیراندازی می‌کردند. مردم هم از کوچه و خیابان‌ها بیرون آمده و شعار می‌دادند و با حمله پلیس و ماموران حکومت نظامی به داخل کوچه‌ها و خیابان‌ها فرعی فرار می‌کردند. دایی‌ام مرا در خیابان ظهیر‌الاسلام نگه‌داشت و خودش به جمعیت کوچکی- بالغ بر صد نفر- در سر خیابان ملحق شد. دایی‌ام چون صدای کلفت و رسا داشت رهبری جمع برای شعار دادن را به دست گرفت، مامورین هم واکنش نشان داده، تیراندازی کردند. همه فرار کردند، اما دایی‌ام کله شقی کرد و همان‌جا ایستاد و با مامورین درگیر شد. چند دقیقه قبل از این واقعه نیز یکی از تظاهر کنندگان به ضرب گلوله سربازان به شهادت رسیده بود و من شاهد آن صحنه بودم، تصور کردم که دایی‌ام را هم خواهند کشت. در نزدیکی محلی که ایستاده بودم، مقداری سنگ و آجر برای تعمیر پیاده‌رو ریخته بودند. یک سنگ برداشتم و در حالی که فریاد می‌کشیدم دایی‌ام را کشتند، به سمت مامورین دویدم. به عقلم نمی‌رسید که ممکن است این کار فایده‌ای نداشته باشد، اما در این سن و سال، این تنها کاری بود که به ذهنم رسید. اقدام من باعث به هیجان آمدن جمعیتی که به داخل خیابان‌های فرعی فرار کرده بودند، شد. آن‌ها نیز آن پاره سنگ‌ها را برداشته و به سوی پلیس حمله بردند. پلیس هم عقب نشست. به این ترتیب دایی‌ام از دست آن‌ها نجات یافت…
* به همین دلیل از سال‌۱۳۴۷ هم زمان با تشکیل گروه مسلح، شرکتی را به اتفاق دو تن از هم‌دوره‌ای‌های دانشگاه و یک دوست دیگر برای انجام کارهای الکترونیکی و مخابراتی تاسیس کردیم… به تدریج وضع اقتصادی شرکت خوب شد. تصور همه این بود که من به عنوان یک پیمانکار فعال و پولدار دیگر به دنبال فعالیت سیاسی نیستم…. در اردیبهشت ۱۳۵۱ یکی از دوستانم خبر داد که تحت تعقیب است. لذا ما چهار نفری که کادر اصلی گروه بودیم، تصمیم گرفتیم مخفی بشویم. به این ترتیب از خردادماه آن سال زندگی مخفی من شروع شد.
*به خانواده‌ام هم گفتم: «به مسافرت می‌روم» در ابتدای دوران مخفی شدن نه خانه‌ای داشتیم نه یک شغل پوشش برای خود انتخاب کرده بودیم… برای این‌که در زندگی مخفی موفق شویم، چند روزی را به قبرستان‌های دولت‌آباد، واقع در جاده شهرری رفتیم. الان در آن‌جا آپارتمان‌سازی کرده‌اند، اما در آن زمان بیابان بود. به جز ما در آن قبرستان، شب‌ها قمارباز‌ها و قاچاقچیان هم می‌آمدند. شب‌ها در کنار قبر‌ها می‌خوابیدیم وبه این ترتیب زندگی مخفی را آغاز کردیم.
… *من قبل از اختفا سهام خودم را در شرکت با شرکا صلح کردم، آن‌ها هم هرچه که می‌توانستند پول تهیه کنند به من دادند. نزدیک به سیصدهزارتومان هم پول، به صورت چک‌های تضمینی هزار تومانی از آن‌ها گرفتم. این پول‌ها را هم در‌‌همان دولت‌آباد داخل یک نایلون ضد رطوبت در کنار یکی از قبر‌ها چال کردم…. بالاخره پس از مدتی در یک مغازه سیم‌کشی کاری پیدا کردم…. اوایل خرداد در یک دکان سیم‌کشی در خیابان ولیعصر پایین‌تر از خیابان امام خمینی مشغول کارشدم. در آن فصل کار اصلی آ‌ن مغازه نصب کولر بود. اولین جایی که مرا برای نصب کولر بردند، اتفاقا نزدیک خانه خودمان و در منزل خانم مهستی-خواننده معروف آن زمان-بود.
*با توجه به اینکه فرزندان صاحب مغازه دانشجو بودند و مغازه نیز در نزدیکی خانه خودمان بود پس از مدت کوتاهی آن شغل را‌‌رها کردم… پس از چند روز در نازی‌آباد به عنوان شاگرد یک مغازه سیم‌کشی مشغول کار شدم… چند روز بعد در خیابان قلعه مرغی کنار ریل راه‌آهن جایی برای سکونت یافتم.
* من برای خودم شناسنامه جعلی درست کردم. در شناسنامه جعلی، اسم من حمید جها‌ن‌بین و محل تولدم مراغه بود. لهجه‌ام را ترکی کرده بودم و با همه به زبان ترکی صحبت می‌کردم…
*پس از آن‌که مرا دستگیر کردند یک بازرسی بدنی انجام دادند و از پشت به دست‌هایم دستبند زده و چشم‌هایم را نیز بستند. ابتدا اسم مرا پرسیدند. گفتم: «من حمید جهانبین هستم.» گفتند: «فلان فلان‌شده، به تو می‌فهمانیم که حمیدجهانبین کیست؟»
*فهمیدم قضیه لو رفته‌است. لذا سیانوری را که در دهانم بود را گاززده و خوردم، و شهادتین را زیرلب خواندم. سیانور باید خیلی زود اثر کند، اما چهارپنج دقیقه گذشت و خبری نشد..
*هفت روز به صورت مداوم از من بازجویی می‌کردند… پس از آن نیز تا دوماه به صورت‌گاه وبی‌گاه از من بازجویی می‌­کردند. بعد از دو ماه بازجویی من تمام شد، اما تا ۲۰ ماه در سلول انفرادی بودم…
*از تمام دوران بیست ماهه زندان انفرادی، یک سال در اوین و بقیه را در قزل قلعه بودم. زندان اوین شرایط سخت‌تری داشت. در اوین نه ملاقاتی داشتیم و نه اجازه هواخوری منظم می‌دادند. گاهی اوقات تا دو ماه به هواخوری نمی‌­رفتیم….
در زندان اوین کتاب، روزنامه و رادیو مطلقا نداشتیم. بعد از ۴ ماه به اصرار زیاد به من یک قرآن دادند. روزهای اول زندان برای آدم خیلی سخت است. من هم در اوین حدود ده ما تنها بودم و به غیر از تنهایی مساله شکنجه نیز بود.
*بعد از اینکه قادر به راه رفتن شدم تصمیم گرفتم که در سلول برنامه‌ریزی داشته باشم… حدود یک ماه و نیم پس از بازجویی مرا به سلول جدید منتقل کردند که پنجره‌ای کوچک داشت و در نتیجه سلول هوای بهتری داشت. من بر اساس یک برنامه ریزی دقیق روزانه حدود۲۲ کیلومتر پیاده‌روی می‌کردم. یعنی طول و عرض سلول را راه می‌رفتم. در سلول به صورت (L) راهپیمایی می‌کردم. در روز پنج هزاربار طول وعرض سلول را طی می‌کردم. این راهپیمایی حدود ۱۰ ساعت طول می‌کشید. من خیلی سریع راه می‌رفتم و برای اینکه سرم گیج نرود، در انتهای یک مسیر، در جهت عقربه‌های ساعت می‌چرخیدم و در انتهای دیگر برخلاف عقربه‌های ساعت دور می‌زدم… درضمن پابرهنه راهپیمایی می‌کردم، خاصیتش هم این بود که کف پا پینه می‌بست و اگر بعدا میخواستند شلاق بزنند، مقاومت کف پا بیشتر می‌شد. حدود سه ساعت نیز در روز ورزش می‌کردم… ۴ ماه بعد به من قرآن دادند. وقتی را نیز برای قرائت قرآن در نظر گرفتم. در کنار راهپیمایی، ورزش و قرآن ۳ ساعت در روز نیز به خواندن نماز اختصاص داده بودم. از جمله نمازهای قضا و یا نمازهایی که فکر می‌کردم شاید مورد قبول نباشد….

بیانیه هنرمندان: امروز به‌جاست اوین و قرچک را خانه هنرمندان بنامیم


بیش از ۸۰ تن از هنرمندان ایران در اعتراض به وضعیت قضایی هنرمندان داخل کشور بیانیه صادر کردند

در میان اسامی امضا کنندگان این بیانیه نام هنرمندان شاخصی از دو نسل در داخل و خارج از کشور به چشم می خورد.

هنر تجسم رهایی ‌ست با دو بال اندیشه و خیال. افسوس برآنان ‌که می‌‌پندارند با به بند کشیدن جسم ِهنرمند، اندیشه‌ی جاری ‌اش زائل می ‌گردد.
تهاجم گاه و بی‌گاه برهنرمندان مستقل و اندیشمند چگونه ما را به ساحل نجات رهنمون می‌سازد آن‌گاه که عطش هنردوستی ملت ایران را توان پاسخی از مدعیان بر مسند فرهنگ نشسته نیست؟
امروز به جاست اگر "اوین" و "قرچک" را خانه‌ی هنرمندان بنامیم که هوایش به نفس کسانی چون "مرضیه وفا‌مهر" و"رامین پرچمی" آغشته است و از لابه‌لای دیوارهایش عطر حضور "جعفر پناهی"، "محمد رسول‌اف" ،"مهناز محمدی"، "مریم مجد"، "پگاه آهنگرانی"، "هیلا صدیقی" و بسیاری دیگر به مشام می‌رسد. هنرمندانی که وجه اشتراکشان باور به هنر ِ مستقل و داشتن دغدغه و درد جامعه‌بوده است و کوشیده‌اند پاسخی در خورِ شأن مردم آگاه و تحول‌خواه و خواسته‌های فرهنگی‌‌شان ارائه دهند.

ما جمعی ازهنرمندان و نویسندگان امضاء‌کننده این بیانیه، با ابراز نگرانی فراوان از برخوردهای امنیتی- پلیسی با فعالان این عرصه، خواستار آزادی هنرمندان دربند و تجدیدنظر در حکم‌های صادره هستیم.

۱ـ آرزو سرازش(نویسنده)
۲ـ آریا آرام نژاد(آهنگساز-خواننده- ترانه سرا)
۳ـ آزاده دواچی(شاعر)
۴ـ آیدا عمیدی(شاعر)
۵ـ احسان احمدی (شاعر)
۶ـ احسان عابدی(شاعر)
۷ـ احمد پورنجاتی (شاعر- فعال عرصه سینما و تاتر)
۸ـ اردوان اصحابی (عکاس)
۹ـ ارسلان باقری (شاعر)
۱۰ـ اسماعیل یوردشاهیان (شاعر- نویسنده)
۱۱ـ افسانه شافعی (بازیگر تاتر- شاعر)
۱۲ـ افشین اخوان (بازیگر تاتر و سینما)
۱۳ـ امید ایران مهر(عکاس)
۱۴ـ امید کشتکار(گرافیست)
۱۵ـ امیر آشوری (شاعر- مترجم)
۱۶ـ امیر وارسته حیدری (شاعر)
۱۷ـ باقر موذن (موزیسین)
۱۸ـ بکتاش آبتین (شاعر- فیلم ساز)
۱۹ـ پرتو نوری علا (بازیگر- شاعر)
۲۰ـ پگاه احمدی (شاعر)
۲۱ـ پویا عزیزی (شاعر)
۲۲ـ توران زندیه (نقاش)
۲۳ـ جواد مقیمی (عکاس)
۲۴ـ حجت بداغی (شاعر)
۲۵ـ حسن زرهی (شاعر)
۲۶ـ حسن سربخشیان (عکاس)
۲۷ـ حسین آریان (فیلم ساز- عکاس-تدوین گر)
۲۸ـ حسین زمان (خواننده)
۲۹ـ حسین نوش آذر(داستان نویس)
۳۰ـ حمیدرضا نبئی (عکاس)
۳۱ـ حمید جانی پور(عکاس)
۳۲ـ رضا شنطیا (شاعر)
۳۳ـ رضا فرمند (نویسنده – شاعر)
۳۴ـ رضا گنجی(عکاس)
۳۵ـ رویا بیژنی (شاعر)
۳۶ـ رویا تقتی (شاعر)
۳۷ـ زهرا الهی (شاعر)
۳۸ـ سارا خلیلی (شاعر- مترجم)
۳۹ـ ساسان قهرمان ( نویسنده/ کارگردان و بازیگر تئاتر)
۴۰ـ سامان زمان زاده (عکاس)
۴۱ـ سایه درختیان(شاعر)
۴۲ـ سپیده جدیری (شاعر- مترجم)
۴۳ـ سمانه نائینی(شاعر)
۴۴ـ سهیلا میرزایی (شاعر)
۴۵ـ سیامک برازجانی(شاعر)
۴۶ـ شبنم آذر (شاعر)
۴۷ـ شبنم فرشاد جو( بازیگر)
۴۸ـ شبنم قلی خانی (بازیگر - مدرس سینما)
۴۹ـ شقایق زعفری (شاعر)
۵۰ـ شکوفه آذر(نویسنده)
۵۱ـ شهرنوش پارسی پور(نویسنده)
۵۲ـ عباس بختیاری (نوازنده)
۵۳ـ عزت گوشه گیر (نمایشنامه نویس)
۵۴ـ علی اوغازیان(عکاس)
۵۵ـ علی چکاو (عکاس- فیلم‌ساز)
۵۶ـ علی عبدالرضایی (شاعر)
۵۷ـ علی فاتحی (مستند ساز)
۵۸ـ علی فتحی مقدم (شاعر)
۵۹ـ علی محمدی (شاعر- فیلم ساز)
۶۰ـ علی منافی (گوینده)
۶۱ـ علیرضا بدیع (شاعر- ترانه سرا)
۶۲ـ علیرضا بهنام (شاعر– مترجم)
۶۳ـ علیرضا درویش (نقاش- فیلمساز)
۶۴ـ کیان امانی(عکاس)
۶۵ـ گراناز موسوی (شاعر – فیلم ساز)
۶۶ـ لیلا کردبچه (شاعر)
۶۷ـ مانا نیستانی (کارتونیست)
۶۸ـ مجید نفیسی (شاعر)
۶۹ـ محسن خیمه دوز (نویسنده- منتقد سینما)
۷۰ـ محسن عمادی (شاعر)
۷۱ـ محسن محمودزاده (عکاس)
۷۲ـ مریم آموسا ( شاعر – عکاس)
۷۳ـ مریم هوله ( شاعر)
۷۴ـ مزدک موسوی (شاعر)
۷۵ـ مصطفی عزیزی (فیلم‌نامه‌نویس)
۷۶ـ منیره پرورش (شاعر)
۷۷ـ مهناز هدایتی(نویسنده)
۷۸ـ مینو نصرت(شاعر)
۷۹ـ ناصر زراعتی (نویسنده- شاعر)
۸۰ـ نسرین الماسی (نویسنده)
۸۱ـ نیاز سلیمی (بازیگر)
۸۲ـ هاشم باروتی (شاعر)
۸۳ـ هستی الهویی (گرافیست)
۸۴ـ هومن عزیزی (شاعر)

* با توجه به اینکه همه هنرمندان و نویسندگان به این بیانیه دسترسی نداشته اند، در صورت تمایل می توانید امضای خود را با ذکر نام و نام خانوادگی و حرفه به ایمیل زیر ارسال کنید. بدیهی ست مجددا بیانیه با امضاهای جدید منتشر خواهد شد.

نامه‌ی علی ملیحی از داخل زندان: هیچ‌گاه از عملکرد و عقایدم نادم نبوده و نیست


چکیده :هیچگاه از عملکرد و عقایدم نادم نبوده و به ادامه راه سبز امیدی که مردم ایران در پیش گرفته اند ایمان دارم... از آنجایی که در یک سال و نیم گذشته با بسیاری از آزادگان سرافراز جنبش سبز که در هفته گذشته از زندان آزاد شدند، از نزدیک زندگی کرده ام، می توانم شهادت دهم که آنان نیز نه تنها از عملکرد و عقاید خود نادم نبوده و نیستند، بلکه نسبت به ادامه راه سبز امید مؤمن تر شده اند....

علی ملیحی در نامه‌ای از زندان، بر ایمان خود به ادامه راه سبز امیدی که مردم ایران در پیش گرفته اند، تاکید کرد و افزود: از آنجایی که در یک سال و نیم گذشته با بسیاری از آزادگان سرافراز جنبش سبز که در هفته گذشته از زندان آزاد شدند، از نزدیک زندگی کرده ام می توانم شهادت دهم که آنان نیز نه تنها از عملکرد و عقاید خود نادم نبوده و نیستند بلکه نسبت به ادامه راه سبز امید مومن تر شده اند.
به گزارش کلمه، این زندانی سیاسی در نامه خود تصریح کرده است که درخواست او و دیگر زندانیان برای استفاده از ظرفیتهای مصرح قانونی همچون تبدیل قرار بازداشت موقت و تجدید نظر در حکم بدوی، تخفیف در مجازات، آزادی مشروط و مرخصی به معنای ندامت و پشیمانی از عقاید و عملکرد خود نیست.
چندی قبل، به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر، تعدادی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ اوین از زندان آزاد شدند؛ زندانیانی که اغلب آنها نیمی از محکومیتشان را سپری کرده و می‌توانستند با استفاده از حق قانونی آزادی مشروط، از زندان آزاد شوند. تعدادی از این زندانیان نیز تنها چند هفته تا پایان حکم زندانشان مانده بود، و به صورت معمول باید به زودی از زندان آزاد می‌شدند.
آزادی این زندانیان اما توسط مسئولان قضایی و رسانه‌های حکومتی با عنوان عفو و بخشش رهبری در بسیاری رسانه‌ها عنوان شد، تا جایی که برخی روزنامه‌های افراطی وابسته به دولت مدعی شدند که این افراد از جرم – ناکرده – شان ابراز ندامت و پشیمانی کرده و خواستار عفو و بخششش شده‌اند.
تعدادی از این زندانیان اکنون بیرون از زندان از نحوه‌ی آزادی‌شان سخن گفته و ابراز کرده‌اند که درخواست هیچ بخششی نکرده و تنها از ظرفیت‌های موجود قانونی استفاده کرده و بعد از گذراندن مدت محکومیتشان از زندان آزاد شده‌اند. همچنین در این میان نام برخی از زندانیان سیاسی به عنوان کسانی که درخواست عفو و بخشش کرده‌اند، مطرح شده و حتی از آنان با عنوان زندانیانی که از زندان آزاد شده‌اند، نام برده شده است؛ در حالی که این زندانیان استوارتر از گذشته در حال گذراندن دوران حبس خود هستند.
علی ملیحی، روزنامه‌نگار و فعال دانشجویی، یکی از زندانیان بند ۳۵۰ زندان اوین است که در این باره مطلبی نوشته است و درباره‌ی آزادی‌های اخیر زندانیان سیاسی و از جمله درباره‌ی خبر کذب آزادی خودش از زندان توضیحاتی داده است.
متن کامل نامه‌ی علی ملیحی که برای انتشار در اختیار کلمه قرار داده شده، به شرح زیر است:
طی هفته گذشته و به دنبال آزادی ده ها زندانی سیاسی از زندان اوین، مطلع شدم خبر آزادی من نیز به اشتباه در برخی از رسانه های جنبش سبز و برخی روزنامه های صبح تهران منتشر شده است. ضمن تشکر از حساسیت و توجه این رسانه ها بدین وسیله این خبر را تکذیب می کنم.
همچنین با توجه به برخی شایعات منتشر شده در این روزها لازم به توضیح می دانم اینجانب اگرچه در ۲۰ ماه گذشته که در زندان بوده ام از مقامات قضایی درخواست استفاده از ظرفیتهای مصرح قانونی همچون تبدیل قرار بازداشت موقت و تجدید نظر در حکم بدوی، تخفیف در مجازات، آزادی مشروط و مرخصی را داشته ام اما هیچگاه از عملکرد و عقایدم نادم نبوده و به ادامه راه سبز امیدی که مردم ایران در پیش گرفته اند ایمان دارم. کنش های سیاسی من در زندان اعم از بیانیه های صادرشده و اعتصاب غذا و … همگی مؤید این واقعیت است و از آنجایی که در یک سال و نیم گذشته با بسیاری از آزادگان سرافراز جنبش سبز که در هفته گذشته از زندان آزاد شدند، از نزدیک زندگی کرده ام، می توانم شهادت دهم که آنان نیز نه تنها از عملکرد و عقاید خود نادم نبوده و نیستند، بلکه نسبت به ادامه راه سبز امید مؤمن تر شده اند.
بدیهی است کسانی باید از عملکرد خود نادم و پشیمان باشند که نحوه رفتارشان با ملت ایران به خصوص در دو سال گذشته عرفا «جنایت» نامیده می شود.
به امید رهایی تمامی اسرای جنبش سبز
علی ملیحی، عضو شورای سیاستگذاری سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم وحدت)
زندان اوین، بند ۳۵۰

 

 

 

نامه تکان‌دهنده دکتر ملکی خطاب به احمد شهید



خبرگزاری هرانا - دکتر محمد ملکی، اولین رییس دانشگاه تهران پس از انقلاب ایران، طی نگارش نامه‌ای تکان دهنده خطاب به احمد شهید، با اشاره به وضعیت اسفبار حقوق بشر در ایران و همچنین با تاکید بر «جنایت‌های حاکمان قدرت طلب و استبدادی» اعلام نموده که برای شهادت در مورد شکنجه و اعدام زندانیان در ایران آماده بوده و «پای هزینه آن» نیز ایستاده است.
دکتر ملکی که مدت زیادی از عمر خویش را در زندان‌های ایران سپری کرده و حتی پیش‌تر محکوم به اعدام نیز شده بود، در آخرین مورد پس از ۱۹۱ روز بازداشت و آزار و اذیت به دلیل وخامت وضعیت جسمانی به طور موقت از زندان اوین آزاد شده و علی رغم اینکه که سال ۷۹ به ۷ سال حبس تعلیقی نیز محکوم شده بود، هنوز حکمی برای وی صادر نشده است.
به گزارش دانشجونیوز، متن کامل نامه دکتر محمد ملکی به شرح زیر است:
بسم الحق
جناب آقای دکتر احمد شهید
با سلام و ارادت و آرزوی موفقیت بخاطر کارسترگ و انساندوستانه‌ای که پذیرفته‌اید.
من دکتر محمدملکی استاد بازنشسته دانشگاه و نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب می‌خواستم بر اساس تجربیات شخصی‌ام، شمه‌ای از آنچه در مسیر نقض فاحش حقوق بشر در کشورم ایران می‌گذرد را جهت اطلاع بیشتر شما به عرضتان برسانم تا شاید گامی باشد جهت نجات ملتم از این همه ظلم و فساد و بیرحمی حاکمان در حق یک ملت مظلوم.
برادرم؛ آقای شهید
من هم یکی از ده‌ها هزار نفری بودم که در مدت ۳۲ سال حکومت جمهوری اسلامی ایران بار‌ها و بار‌ها حقوق انسانی‌ام از سوی حاکمان قدرت طلب و استبدادی نقض شده و شاهد بسیاری جنایت‌ها در زندانهای ایران بوده‌ام که به گوشه‌ای از آن‌ها اشاره می‌کنم.
در سال ۱۳۵۷ بعد از پیروزی انقلاب و پس از برگزیده شدنم به ریاست دانشگاه تهران، برای پیاده کردن یکی از اهداف انقلاب، تمام توانم را بکار بردم تا دانشگاه و دانشکده‌ها به وسیله شورائی مرکب از استادان، دانشجویان و کامندان که در یک انتخابات کاملا دموکراتیک انتخاب می‌شدند، اداره گرردد. اینکار به مزاق حاکمیتی که همه امور کشور را در دست گرفته بود خوش نیامد تا بالاخره با یک کودتا به نام «انقلاب فرهنگی»، با حمله به دانشگاه‌ها و کشتار تعدادی از دانشجویان همراه با مجروح کردن و دستگیری جمعی از آن‌ها، دانشگاه‌ها را بستند و تعداد زیادی از دانشگاهیان معترض را دستگیر و پس از شکنجه‌های فراوان اعدام نمودند. شورای مدیریت دانشگاه تهران و شورای عالی دانشگاه که کار اداره دانشگاه را به عهده داشتند با این امر به مخالفت برخاستند، ولی حاکمیت به جای پاسخگوئی به آن‌ها تعدادی از آن‌ها از جمله اینجانب را دستگیر و به بهانه مخالفت با امر رهبری (آیت الله خمینی) روانه زندان‌ها نمودند. در یک دادگاه غیر قانونی بدون حضور وکیل محاکمه شدم و ابتدا به اعدام و سپس به ۱۰ سال زندان محکوم گردیدم. در این مدت با بیرحمانه‌ترین رفتار از جمله زدن کابل به کف پا و سایر نقاط بدنم، آویزان کردن از سقف، کوبیدن سر به دیوار، زدن مشت و لگد که منجر به نابینائی چشم چپم و شکستگی استخوان مچ دست راستم شد و انواع شکنجه‌ها مواجه بودم. آثار بعضی از آن شکنجه‌ها هنوز روی بدنم باقیست. بعد از ۵ سال ظاهرا از زندان آزاد شدم ولی ماه‌ها باید هر چند روز یکبار خودم را به دادستانی معرفی می‌کردم تا مورد بازجوئی که خود نوعی شکنجه بود قرار می‌گرفتم.
در سال ۱۳۷۹ باتفاق ده‌ها فعال ملی ـ مذهبی به بهانه «براندازی» مجددا دستگیر و مدت ۶ ماه در یکی از مخوف‌ترین زندانهای سپاه (عشرت آباد) در سلولهای انفرادی (۱م‌تر در ۲م‌تر) زندانی شدم؛ سلولهائی که بنا به گفته حقوق دانان و روان پزشکان، زندانی بودن در آن‌ها را «شکنجه سفید» می‌نامند. پس از حدود ۷ ماه تحمل زندان (شکنجه سفید) برای محاکمه آزاد شدم و در یک دادگاه غیرعلنی و غیرقانونی محکوم به ۷ سال زندان تعلیقی گردیدم.
در ۳۱ مرداد سال ۱۳۸۸ و درحالیکه دچار بیماری سرطان پروستات و بیماری قلبی آریتمی و فشارخون بودم و دوران شیمی درمانی را می‌گذراندم و از ناراحتی قلبی و سنکپ‌های مرتب رنج می‌بردم، در ساعات اولیه روز عده‌ای از مامورین وزارت اطلاعات به منزلم هجوم آوردند و من را بعد از بازرسی خانه و مصادره تعداد زیادی از کتاب‌هایم، از بستر بیماری مستقیم به زندان اوین، بند مربوط به وزارت اطلاعات (بند۲۰۹)، بردند و در سلول انفرادی به مدت ۳ ماه زندانی شدم. در بازجوئی‌ها انواع توهین و تحقیر را در حقم روا داشتند و تنها بدلیل نوشته‌ها و گفته‌های انتقادی‌ام، به من اتهام محاربه و توهین به آقایان خمینی و خامنه‌ای (رهبران جمهوری اسلامی) وارد ساختند. نهایتا پس از ۱۹۱ روز زندانی شدن، بعلت شدت بیماری که در اثر آن چند بار به بیمارستان منتقل شدم به من مرخصی استعلاجی دادند تا شیمی درمانی ادامه یابد و عمل نصب دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب انجام شود. اخیرا برای محاکمه به دادگاه غیر علنی که خلاف بر قوانین خود جمهوری اسلامی است احضار شدم تا حکم قاضی صادر گردد و فعلا روزهای بسیار سخت و شکنجه گونه زیر حکم بودن را می‌گذرانم. من پیرمردی ۷۸ ساله و بیمار هستم ولی برای تحمل هر حکمی آماده هستم زیرا هدفم مبارزه با ظلم و بیدادگری حاکمان و قدرت بدستان ایران بوده و هست و خواهد بود. به خدا و خلق تکیه دارم و از هیچ عقوبتی ترس ندارم و آرزویم ملاقات با شما و بیان حقایقی است از آنچه در ۳ دهه اخیر در ایران گذشته و ظلمی که بر این ملت روا رفته است.
جناب آقای دکتر شهید؛
من شهادت خواهم داد که در دهه ۶۰ شمسی چگونه زندانیان جوان و دانشجویان اعم از زن و مرد را پس از شکنجه بسیار، ده ده و صد صد هر شب برای اعدام می‌بردند و آن‌ها به سوی سرنوشت می‌رفتند و در راه سرود می‌خواندند. حاضرم حقایقی را که خود شاهد آن‌ها در زندانهای نظام ولائی بوده‌ام را برایتان ذکر کنم و پای هزینه آن نیز بایستم.
در پایان بنام یک ایرانی آرزو می‌کنم که در کارتان موفق باشید. مطمئن باشید خدا یار شماست.
ارادتمند و به امید دیدار ـ

دکتر محمد ملکی
زندانی سیاسی در تعلیق و استاد بازنشسته دانشگاه تهران
شهریور ۱۳۹۰

آقای لاریجانی! یک زندانی را در راه بهداری کتک زده‌اند/ بساط این رفتارها را از رجایی‌شهر جمع کنید


چکیده :علاوه بر انواع تضییعاتی که نسبت به استفاده زندانیان از حقوق مصرح در قانون و آیین نامه ها اعمال میگردد و با وجود فشار مضاعف بر زندانیان سیاسی-عقیدتی در محرومیت از دسترسی به تلفن، مراکز درمانی، انجام ملاقاتهای حضوری و بویژه فضای سرانه حیاط 12 ساعته و ... شاهد این مسئله هستیم که استفاده ازمشت و لگد،باتوم چوبی و پلاستیکی توسط برخی مسئولان و ماموران در زندانیان رجایی شهر کاربرد پیدا میکند....


جمعی از زندانیان رجایی شهر در نامه ای به رییس قوه قضاییه با اشاره به توهین، تنبیه بدنی و هتک حرمت و حیثیت زندانیان توسط ماموران زندان، خواستار اعزام هیاتی ویژه برای تحقیق و گفتگو با زندانیان جهت کشف حقایق شده اند.
به گزارش جرس، در این نامه که به امضای عباس اسفندیاری، مصطفی اسکندری، افشین باایمانی، مسعودباستانی، رسول بداقی، رضابوکانی، شهرام پورمنصوری، رضاجوشن، ماشاالله حائری، منصور رادپور، الله وردی روحی، عیسی سحرخیز، داودسلیمانی، جمشید صادق الحسینی، کیوان صمیمی، حشمت الله طبرزدی،علی عجمی، امیرحسین فدایی، محمودناجی، سعیدماسوری و میثاق یزدان نژاد رسیده آمده است: تنها طی شش ماه گذشته ۸ تن از زندانیان سیاسی-امنیتی مستقر در سالن ۱۲ به شیوه های گوناگون با توهین، تنبیه بدنی و هتک حرمت و حیثیت مواجه شده اند که متاسفانه هر گاه احدی از ایشان درصدد تظلم خواهی برآمده است با شیوه های بسیار حرفه ای و فرار به جلو از جمله ایراد تهمت و گزارشهای غیر واقعی و پرونده سازی آنانرا مجبور به عقب نشینی کرده و یا از ترس افزوده شدن برقرار محکومیت جدید،آنانرا از طرح و پیگیری شکایت بازداشته اند.
متن کامل این نامه به شرح زیر است:
بنام خدا
ریاست محترم قوه قضاییه،جناب آقای آیت الله صادق آملی لاریجانی
باسلام و احترام
همانگونه که استحضار دارید تدوین کنندگان آیین نامه حقوق و تکالیف زندانیان “حفظ حقوق شهروندی و کرامت انسانی” را مبنای کار خود قرار داده و تاکید میکنند که «هرگونه استخفاف و تنبیه بدنی زندانی در زندانها و موسسات کیفری ممنوع میباشد».
اما اینک علاوه بر انواع تضییعاتی که نسبت به استفاده زندانیان از حقوق مصرح در قانون و آیین نامه ها اعمال میگردد و با وجود فشار مضاعف بر زندانیان سیاسی-عقیدتی در محرومیت از دسترسی به تلفن، مراکز درمانی، انجام ملاقاتهای حضوری و بویژه فضای سرانه حیاط ۱۲ ساعته و … شاهد این مسئله هستیم که استفاده ازمشت و لگد،باتوم چوبی و پلاستیکی توسط برخی مسئولان و ماموران در زندانیان رجایی شهر کاربرد پیدا میکند، بگونه ای که نه تنها برای “تنبیه” و “مجازات” بکار می رود بلکه بعنوان ابزاری جهت “سرکوب” و ایجاد “رعب و وحشت” حتی در میان زندانیان سیاسی-عقیدتی استفاده می گردد. مطلع هستید که این شیوه نه از لحاظ “انسانی” وجاهت دارد و نه از لحاظ “قانونی” مجاز شمرده می شود، بلکه در تضاد آشکار با اصل سی و نهم قانون اساسی که تاکید دارد”هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.
بر همین اساس در ماده ۵۷۹ قانون مجازات اسلامی با صراحت اعلام شده است “هر یک از مامورین دولتی محکومی را سخت تر از مجازاتی که مورد حکم است مجازات کند یا مجازاتی کند که مورد حکم نبوده باشد به حبس از شش ماه تا سه سال محکوم خواهد شد و …”
در آخرین مورد از اینگونه تخلف ها می توان به مورد زیر اشاره کرد:
در زندان رجایی شهر صبح جمعه ۴/۶/۹۰ در شرایطی که آقای جعفراقدامی که از بیماری شدید و رسیدگی نشده پا و کمر رنج میبرد و به زحمت قادر به حرکت است، در معیت آقای علی عجمی که جهت کمک به وی به بهداری عازم شده بودند فقط به این بهانه که از سرعت لازم در حرکت برخوردار نیستند توسط نگهبان های بندهای سه و چهار زیر مشت و لگد قرار گرفتند و پس از زدن دستبند به یکی از آنان دوباره زیر ضربات باتوم بر سر و صورت و پشت و سینه آنها ادامه پیدا کرد، بطوریکه که این ضربات باعث کبودی ناحیه صورت، چشم چپ، کمر و تورم شدید منجر به خونریزی در ناحیه پای یکی از زندانیان گردید.
جهت استحضار جنابعالی اعلام میگردد که تنها طی شش ماه گذشته ۸ تن از زندانیان سیاسی-امنیتی مستقر در سالن ۱۲ به شیوه های گوناگون با توهین، تنبیه بدنی و هتک حرمت و حیثیت مواجه شده اند که متاسفانه هر گاه احدی از ایشان درصدد تظلم خواهی برآمده است با شیوه های بسیار حرفه ای و فرار به جلو از جمله ایراد تهمت و گزارشهای غیر واقعی و پرونده سازی آنانرا مجبور به عقب نشینی کرده و یا از ترس افزوده شدن برقرار محکومیت جدید، آنانرا از طرح و پیگیری شکایت بازداشته اند.
چنانچه متذکر شدیم انجام چنین اعمال و رفتاری مخالف صریح قانون اساسی و آئین نامه اداره زندانها می باشد. از اینرو از شما درخواست داریم در اسرع وقت یک هیات ویژه برای تحقیق و گفتگو با زندانیان جهت کشف حقایق اعزام فرمایید تا این رویه غیر انسانی و خلاف قانون از زندان رجایی شهر بطور کامل برچیده گردد و حقوق و کرامت انسانی براساس قانون رعایت و اجرا گردد.
با تجدید احترام
عباس اسفندیاری، مصطفی اسکندری، افشین باایمانی، مسعودباستانی، رسول بداقی، رضابوکانی، شهرام پورمنصوری، رضاجوشن، ماشاالله حائری، منصور رادپور، الله وردی روحی، عیسی سحرخیز، داودسلیمانی، جمشید صادق الحسینی، کیوان صمیمی، حشمت الله طبرزدی، علی عجمی، امیرحسین فدایی، محمودناجی، سعیدماسوری و میثاق یزدان نژاد.
شنبه ۱۲/۶/۹۰ زندان رجایی شهر کرج
رونوشت:ریاست محترم مجلس شورای اسلامی
کمیسیون امنیت و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی
کمیسیون قضایی مجلس شورای اسلامی
سازمان بازرسی زندانها
اگر جرمی به وقوع پیوسته دادگاه علنی برای ایشان تشکیل شود

نامه همسر شهید باکری به سمیه توحیدلو: من و همسر شهید همت هم آماده‌ایم تا شلاق بخوری


در آستانه آغاز هفته دفاع مقدس، شهدا کجایید تا ببینید ...

چکیده :نمی دانم چگونه از شما عذر خواهی کنم. شما هیچ گناهی ندارید. آرمانهای ما این بود که جامعه ای داشته باشیم بر پایه عدل و قسط که در تمام دنیا نمونه باشد، بر هیچ کس ظلمی نرود، زمینه رشد همه انسانها فراهم شود، دیگر کسانی که "من " هستند بر ما حکومت نکنند، بلکه "ما" شویم و غبار غم و غصه و فقر و بی فرهنگی را از جامعه به شیوه ی اخلاق و سیره پیامبر (ص) بشوییم. شما از جمله کسانی بودید که آن آرمانها را باور کردید، ولی می خواستید روش ها را تغییر دهید شاید نتیجه بهتری بگیرم. ما باید ممنون شما باشیم که از "من " به "ما " رسیدید....

همسر شهید حمید باکری، از سرداران افتخارآفرین دفاع مقدس، در نامه‌ای خطاب به سمیه توحیدلو، فعال ستاد میرحسین موسوی که به جرم انتقاد از احمدی‌نژاد دستگیر شده بود و روز چهارشنبه در زندان اوین شلاق خورد، نوشت: نمی دانم چگونه از شما عذر خواهی کنم. شما هیچ گناهی ندارید. آرمانهای ما این بود که جامعه ای داشته باشیم بر پایه عدل و قسط که در تمام دنیا نمونه باشد، بر هیچ کس ظلمی نرود، زمینه رشد همه انسانها فراهم شود، دیگر کسانی که “من ” هستند بر ما حکومت نکنند، بلکه “ما” شویم و غبار غم و غصه و فقر و بی فرهنگی را از جامعه به شیوه ی اخلاق و سیره پیامبر (ص) بشوییم. شما از جمله کسانی بودید که آن آرمانها را باور کردید، ولی می خواستید روش ها را تغییر دهید شاید نتیجه بهتری بگیرم. ما باید ممنون شما باشیم که از “من ” به “ما ” رسیدید.
به گزارش کلمه، فاطمه چهل امیرانی در این نامه همچنین اعلام آمادگی کرد که همانند توحیدلو شلاق بخورد، و خاطرنشان کرد: ظاهرا آقایان ترسیدند عدالت تعریف شده با تفکر آنان خدشه دار شود و باید حکم داده شده به شما اجرا می شد. به استناد همان تعریف از عدالت خیلی ها مثل من از طرف آقایان به این جرم ها متهم هستیم. پس برای اینکه در حق شما ظلم نشده باشد اینجانب فاطمه چهل امیرانی فرزند ید الله و همسر شهید همت خانم ژیلا بدیهیان آمادگی اجرای حکم شلاق را در برای خود داریم. اما هر شلاقی که بخوریم احساس می کنیم حقمان است چون یک عمر خوابیدیم و فکر کردیم که صلاح مملکت را خسروان دانند. گرچه قلب و روح ما سالهاست تازیانه ها را تحمل کرده …..
متن کامل نامه همسر شهید باکری به سمیه توحیدلو را در ادامه بخوانید:

دخترم سمیه خانم
“بار خدایا ، تو به دوستانت از همه دوستانشان مهربانترى و بر آنان که به تو توکل کنند از هرکس دیگر کارسازتر . درون پرده رازشان را مى‏بینى و بر ضمایرشان آگاهى و اندازه بصیرتشان را مى‏شناسى و اسرارشان بر تو آشکار است و دلهایشان در حسرت دیدار تو سوخته است .
اگر غربت به وحشتشان افکند یاد تو انس و آرامش آنهاست و اگر باران مصایب بر سرشان ببارد به پناه جستن از تو روى آرند . زیرا مى‏دانند که زمام همه کارها به دست توست و هر چه شود به مشیت و قضاى توست .
بارخدایا ، اگر زبانم از سؤال عاجز است یا ندانم چسان روى سؤال به درگاه تو آرم ، مرا به آنچه صلاح من در آن است ، راه بنماى و دلم را به جایى که رستگارى من آنجاست ، متوجه ساز که چنین رهنمودها از تو بعید نیست و چنین کارسازیها از تو شگفت نباشد . بارخدایا ، با من به بخشایش خود رفتار کن و به عدالت خود رفتار مکن”
خطبه ۲۱۸ نهج البلاغه
چه نام برازنده ای! پدر و مادرت با چه نیت خالص و شناختی این نام را بر عزیزی چون شما نهاده اند! شاید می دانستند شما هم مثل آن شیر زن تاریخ اسلام باعث آشکار شدن جهل جاهلان زمان خود خواهید شد.
عجب بازار مکاره ای داریم! با تبلیغات فراوان عده ای را جاسوس معرفی می کنند و سپس با چرخش ۱۸۰ درجه به استناد رافت اسلامی همان جاسوسان را با احترام و عزت آزاد و روانه خانه شان می کنند. دریغا که در حق زن تحصیل کرده و متعهد و همکیش و هموطن خود چه ظلمی روا می دارند.
نمی دانم چگونه از شما عذر خواهی کنم. شما هیچ گناهی ندارید. آرمانهای ما این بود که جامعه ای داشته باشیم بر پایه عدل و قسط که در تمام دنیا نمونه باشد، بر هیچ کس ظلمی نرود، زمینه رشد همه انسانها فراهم شود، دیگر کسانی که “من ” هستند بر ما حکومت نکنند، بلکه “ما” شویم و غبار غم و غصه و فقر و بی فرهنگی را از جامعه به شیوه ی اخلاق و سیره پیامبر (ص) بشوییم. شما از جمله کسانی بودید که آن آرمانها را باور کردید، ولی می خواستید روش ها را تغییر دهید شاید نتیجه بهتری بگیرم. ما باید ممنون شما باشیم که از “من ” به “ما ” رسیدید.
چه تصادفی! در آستانه آغاز هفته دفاع مقدس هستیم. شهدا علت حضور خود در جبهه ها را فاجعه ی زنان سوسنگرد عنوان می کردند و امروز … شهدا کجایید تا ببینید…..
البته من یک بار هم در روز عاشورا شاهد سیلی خوردن بر صورت دختری مذهبی با نام زهرا سادات بودم. جالب اینکه من به حال کسی که سیلی را زد بیشتر تاسف خوردم ، که چه جاهلانه فکر می کند که اعمالش به خاطر خداست و نمی اندیشد که چه می کند. و این داستانها تکرار تاریخ است…
نمی دانم بخندم یا گریه کنم به حال کسانی که به دنبال متهم می گردند که چرا در جامعه اینقدر بد اخلاقی و عصبانیت و تند روی است؟ که چرا در جیب جوانان ما چاقو است؟… چگونه به این افراد تفهیم کنیم که شما خود در دو سال اخیر در تمام میادین و خیابانهای شهر کارگاه آموزشی با انواع لوازم از جمله خنجر و باتوم و قمه گذاشته اید، تا دیگران یاد بگیرند اگر می خواهند به کسی که نظر مخالف آنها را دارد ضربه ای بزنند باید آنطور بزنند که بمیرد و بلند نشود.
ظاهرا آقایان ترسیدند عدالت تعریف شده با تفکر آنان خدشه دار شود و باید حکم داده شده به شما اجرا می شد. به استناد همان تعریف از عدالت خیلی ها مثل من از طرف آقایان به این جرم ها متهم هستیم. پس برای اینکه در حق شما ظلم نشده باشد اینجانب فاطمه چهل امیرانی فرزند ید الله و همسر شهید همت خانم ژیلا بدیهیان آمادگی اجرای حکم شلاق را در برای خود داریم. اما هر شلاقی که بخوریم احساس می کنیم حقمان است چون یک عمر خوابیدیم و فکر کردیم که صلاح مملکت را خسروان دانند. گرچه قلب و روح ما سالهاست تازیانه ها را تحمل کرده …..
سمیه خانم ، چند روز پیش با آسیه درباره کسانی که مورد ظلم و اذیت واقع شده اند صحبت می کردیم. می گفت: ” مامان! فکر می کنم بی غیرت شده ایم.” می خواهم جواب آسیه را اینجا بدهم … آسیه! من بی غیرت نیستم. من یک زن آذری هستم که در سایه کوههای سر به فلک کشیده آذربایجان بزرگ شده ام و مانند مردان سرزمینم آزاده ام و آزاد می اندیشم وهمانند مردان مرد تاریخ آذربایجان باغیرتم. و اگر صبر می کنیم، نه صبر زرد است بلکه هنوز معتقدیم کسانی هستند که می توانند بیدار شوند و باید به آنها فرصت داد. امیدواریم روزی برسد که همه ما با هر اعتقادی دست در دست هم سرزمینمان را آباد کنیم.
فاطمه چهل امیرانی ۲۵/۶/۹۰