جستجوی این وبلاگ

۱۱.۱۱.۸۸

نامه تکان دهنده پدر سورنا هاشمی: هم رزمان دیروز، شکنجه گران امروز شده اند؟


خبرگزاری هرانا - حقوق زندانیان: اعدام دو تن از متهمانی که در دادگاه حوادث پس از انتخابات حضور داشتند، و محکومیت این اعدام توسط افراد و نهادهای مدنی در داخل و خارج کشور، حجم گسترده اخبار را به خود اختصاص داده، اما اخبار مربوط به احضار، بازداشت و فشار بر دانشجویان، همچنان در نقطه مرکزی توجه ناظران قرار دارد.
به گزارش روزآنلاین، پدر سورنا هاشمی، که خود از رزمندگان و اسیران دوران جنگ 8 ساله ایران و عراق بوده، با انتشار نامه سرگشاده ای، این روزها را "تلخ تر" از آن روزها خوانده و نوشته است: "بیش از یک ماه می گذرد و نشانی جز اسارت تو ندارم… وای بر من! نکند اسارت را از من به ارث بردی؟! چرا تنها ماندم؟ هم رزمانم کجایند؟" پدر سورنا هاشمی در نامه خود نوشته است: "سورنا، پسرم، روزگاری بود که عکس کوچکت در پس زمینه ی خاک خاکریز دم به دم زمزمه ی التماس آلود چشمانم بود، خاک ِ تن به تیغ می تکاندیم و در راه حفظ وطن می رفتیم.وطن ترینم تو بودی و جان سپر جانت کردم، تنها نبودم، هزاران بودیم، تنها نبودم…روزی به تلخی این روزها باران گلوله و خمپاره زمین را گهواره ی صدها شیر مرد کرد…به خواب می رفتند آرام و لبخند از خاطره ی خنده ی مادر، همسر، فرزند می زدند و خرسند از باروت و گلوله ای که دیگر نمی توانست تنی را خونین کند… من نیز سهم ام را گرفتم، چکمه ای به خون آغشته از زخم صورتم، کابل برق با تکه های تنم…اسارت را به جان خریدم خرسند از اینکه تو آزادی، تو می خندی، تنها نبودم… نشانمان بی نشانی، مفقود الأثر بودیم و ماه و سال یکی از بیماری، یکی زیر شکنجه، یکی به رگبار گلوله چشم می بست…هیچ نشانی از اسارت ما نبود. دل گره زدم به ضریح میله های زندان که تو را آزاد ببینم، لباسم دخیل زخم های دوستان و هم رزمانم شد تا تو گزندی نبینی…امروز اما تلخ تر از آن روزهاست…تو در بندی، تو اسیری، تو نمی خندی…بیش از یک ماه می گذرد و نشانی جز اسارت تو ندارم… وای بر من! نکند اسارت را از من به ارث بردی؟! چرا تنها ماندم؟ هم رزمانم کجایند؟ نکند سیلی به گوش تو می زنند؟! نکند نمی دانند؟! نمی دانند که تو از دو سالگی با عراقی ها می جنگیدی؟! که ترکش از تنم در می آوردی؟! تنهایم…" در ادامه این نامه می خوانیم: "سورنا جان! پسرم، ماجرای دانشگاه زنجان را فراموش نکرده ام : همرزم من نبودند آنان که به مرز تن فرزندان این خاک تجاوز کردند! همرزم من نبودند آنان که در اندیشه ی حاشا بودند! همرزم من نبودند آنان که تو را به بند کشیدند، از تحصیل محروم کردند… همرزمانم را خوب می شناسم! بگذارید فکر کنم که اینها از ما نیستند، بیگانه اند که چنین جفا می کنند. بگذارید فکر کنم همه آن روز شهید شدند و من زنده ماندم تا زجر بکشم… تا آن روز که اگر شهیدی زنده مانده ندایم را پاسخ گوید! روزگاری از همه چیز گذشتم تا تو آزاد باشی حال که آزاد نیستی همه چیزم را می دهم برای سلامتی ات! و برای دوباره دیدنت…" گفتنی ست سورنا هاشمی و علی رضا فیروزی، بیش از یک ماه است که در پی خروج از منزل و احتمالا در شهر ارومیه ناپدید شده اند. نهادهای امنیتی هیچ گونه مسوولیتی درباره وضعیت آنان بر عهده نمی گیرند و از خود سلب مسوولیت می کنند. این در حالی است که نیروی انتظامی به خانواده علی رضا فیروزی اعلام کرده موبایل این فعال دانشجویی خاموش و در شهر تهران است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر